و این که زندگی به چه دردی میخوره؟
هیچکی آماده نیست
نظرات شما عزیزان:
*پاییز*
ساعت14:03---11 مهر 1392
بازم اشک تو چشام جمع شده و بغض گلو مو گرفته گل گلابود که روی سنگ ریختم با گریه میگم :آخه چرا رفتین ؟این انصافه ؟منو تنها گذاشتین تنهاو بی کس ؟یکدفعه یه صدایی تو وجودم میگه :باید طعم تنهای رو حس کنی سر نوشت تو با قلم غم نوشته شده اینه زندگی تو خودتو باهاش سازگار کن